پرسه در مه آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : ساغر
اینروزها هیچ چیز سرجایش نیست ...! چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : ساغر
قلب کفشم در پاشنه اش لرزید بس که خالی های سنگ فرشِ خیابان خیالت او را شوک داد! وسایه ات درپیاده روی توهم درگیر بود با گودالی از باران تردید دیروز! صدایم کردی در حالیکه گُل پوچ دستهایت گِلی بود و گفتی : دمپایی های راحتی همین نزدیکیست! کفش هایت را رها کن! سیبِ حرفهایت را خوردم! و دیدم سواربراتوبوس پاهایت ، کفشهایم را که شتابان از مزرعۀ قلبم می گذرند . . . . رفت در کُما قلبم بدون حتی همان دمپایی های راحتی!!! چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : ساغر
از این کوچه
من بودم
به جای سیگار
ترک... سالهاست که می خواهم ای هفت سالگی ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت, در انبوهی از جنون جهالت رفت...
وقتی که باران توی رؤیاها نمیبارد وقتی نسیمی نیست؛ باید برای خوابهایم رمز بگذارم.
من کاملاً صحرا تو کاملاً باران؛ دیدار ما آغاز یک حسّ خوشایندست بوسههایت انار را میترکاند نفسهایت سیب را میرساند آغوشت ابر را میباراند پائیز ترینی تو! دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : ساغر
حرفهای ما هنوز ناتمام
امروز یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : ساغر
فکر کنم که مرده ام منموهایم دیگر بلند نمی شود . . .پلکهایم نمی پرد . . .قلبم تیر نمی کشد . . ....دلم شور نمی زند . . .کف پایم ذوق ذوق نمی کند. . . .چشمانم سیاهی نمی روند و گلویم دیگر بغض نمی آورد . . .دیگر حتی عاشقانه نوشتنم هم نمی آید . . .تنها چیزی که در من جریان دارد همان خاطرات آبی خاکستری است . .که گاه گاهی از زیر پوستم می خزند و سوراخش می کنندو مثل چرک می ریزند روی کف پوش سردخانه . . .فکر کنم مرده ام . . .لطفا مرا بی نوبت بشویید . . .خسته شدم از این همه انتظار و انتظار و . . .ان . . ت . . ظار . . . . .می خواهم زودتر گورم را گم کنم
روزهای باران
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : ساغر
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد مثلن این که:
موجود بی آزاری هستم یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : ساغر
رفتی...
شنبه 12 شهريور 1385برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : ساغر
آنقدر
اینجا مبتلا شدن به غزل غزلها سخت بی تاب آفریده شدنند
از تو که مینویسم
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل میشود ...
کمبود وقت
با مدیریت زمان ...
سایر کمبود ها نیز علاجی دارند .
با کمبود دستهایت چه کنم؟؟؟؟!!!!
نه چتر با خود داشتی. نه روزنامه. نه چمدان. عاشقت شدم. از کجا باید می فهمیدم مسافری؟
صدای تو دستم را می گیرد و ازقعر نا امیدی بالایم میکشد برمی خیزم بی اختیار انگار که خواب صدایت را دیده باشم ، احساس می کنم قلبم حریص تر از گوشهایم شده است!!!!
هوایت که به سرم میزند ![]() پيوندها
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |